برای عید که خونه عزیز اینا اومدیم تا امیر محمود اومد گفت نازنیین کجاست سریع هم زنگ زد تا نازنین اومد و شروع کرد به بازی با امیر محمود اگه گفتین عاقبت چی شد تو اشپزخونه یه وسیله رو بسمت امیر محمود پرت کرد وسط دو ابروی امیر محمود زخم و کبود شد نکته جالبش اینه من کلی خسته شده بودم از دست این دو تا شیطون رفتم تو اتاق کمی چرت بزنم که امیر محمود امد با صدای بلند منو صدا می زد که بابائی یه اتفاق بد یه اتفاق بد حسابی منو تکون می داد و جملش رو تکرار می کرد یه اتفاق بد یه اتفاق بد من که تازه بیدار شده بودم گفتم بابائی چی شده گفت یه اتفاق بد یه اتفاق بد بابائی نازنین داره میره خونه !! من مونده بودم از این اتفاق بد خوشحال باش...