روز مرخصی بابا
چند روزی بود که از کار زیاد خسته شده بودم گفتم کمی استراحت کنم اون روز را مرخصی گرفتم امیر محمود که صبح بیدار شد گفت بابائی جونم خونه هستی هر وقت بیدار می شدم تو رو نمی دیدم گفتم امروز بابائی پیش شما هستم امیر محمد که خیلی خوشحال شده بود گفت می خوای پیش من بمونی ازم نگهداری کنی من و مادرش از این حرفش کلی خندمون گرفت پسر با محبت خودم !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی