امیرمحمود جون بابا

گوشت بخورم

چند وقت پیش من وگلم وبا عزیز جون با هم به روستای پدریم( آقا مشهد )رفتیم اولین باری بود گلمو را به روستا می بردیم  به محض اینکه شما چند تا گاو دید یه چوب از زمین برداشت ویه نگاه به من کرد گفت : بابائی گاو رو بزنم گفتم بابائی چرا زبون بسته رو بزنی اشاره به دهنش کرد وگفت گوشت بخورم . من وعزیز جون زدیم زیر خنده  ،  جای جالبش اینجا بود که وقتی گاوها برگشتن رفت پشت سر من قائم شد و با اون نگاه قشنگش گفت بابائی بزنم !گفتم تو که می ترسی چطور می خوای بزنی اروم چوب رو داد دست من . روز بسیار خوب دلنشینی بود ...
19 خرداد 1393