دُ تکُر
چند روز پیش رفتیم خونه مادر جون اینا همه مشغول حرف زدن با هم بودیم و حواسمون به گلمون نبود که یه هو امیری بابا اومد پیش من و در حالی که شکمشو گرفته بود خیلی جدی گفت بابائی درد میکُرنه بریم دُتکُر . همه یهو نگران شدن اونم که دید همه بهش توجه می کنن زد زیر خنده منم حسابی بغلش کردمو کلی ماچ نثارش کردم . دوستت دارم بابایــــــــــــــــــــــــــــی ...