مارمولک
امير جون محمود بابا عاشق تلفنه هر کي که زنگ مي زنه اول بايد با منشي خونه هماهنگ کنه بعد مي تونه با طرف صحبت کنه اون روز صبح که بود چند بار مادر جون زنگ زده بود امير محمود صحبت کرده بود بازم که زنگ زد گل بابا تلفنو گرفت نذاشت کسي حرف بزنه بعد کلي لج کرد که زنگ بزن با عزيز جون هم صحبت کنم زنگ زديم کلي صحبت کرد تلفنو که گذاشت بازم گفت زنگ بزن با عزيز جون صحبت کنم حسابي کلافم کرده بود يه مار مولک لاستیکی داشتم که از آستارا خريده بودم سياه و خيلي زشت بود با يه حالت طبيعي و دم موجدار که واقعاً ترسناک بود گذاشتمش روي تلفن امير محمود بابا هم که خيلي ترسيده بود عين بچه هاي مودب رفت دست به سينه روي مبل نشت و ساکت به تلفنه نگاه ...