امیرمحمود جون بابا

هیولا

1395/6/15 11:14
نویسنده : بابائی
723 بازدید
اشتراک گذاری

من و امیر محمود با هم تو یه کوچه داشتیم می رفتیم که امیر محمود گفت بابائی می ترسم ، کوچه تاریک شده بود گفتم بابائی از چی گفت می ترسم هیولا داشته باشه گفتم بابائی هیولا وجود نداره گفت یعنی تو کمد ، تو لباسای مامان تکون می خوره ، نیست  گفتم بابائی هیولا وجود نداره گفت بابائی پس چرا اسباب بازی ها گم می شن گفتم بابائی اسباب بازی ها گم نمی شن(جالبش اینه وقتی اسباب بزی رو خیلی دوست داره پیش خودش می خوابونه از من هم سوال می کنه بابائی هیولا نیاد ببرتش ) گفت پس اون ماشین مادر جون خریده بود شاسی بلنده چی شد

من که دیگه خسته شده بودم شما بودین چی جواب می دادین

Image result for ‫هیولا‬‎

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)