امیرمحمود جون بابا

رفاقت امير محمود جون با آقا سوسماره

1393/4/23 16:00
نویسنده : بابائی
292 بازدید
اشتراک گذاری

يه سوسمار بزرگ خريده بود که خيلي خوشکل بود با رنگ سبز يشمي خوش رنگ هر چي فکر کردم که کجا بزارم که به چشم بياد چيزي به فکرم نرسيد بهترين جائي که به فکرش افتادم روي ميز تلويزيون بود فقط يه مشکل داشتيم امير محمود هر صبح که پا مي شد مي رفت دکمه تلويزينو مي زد که بابائي پويا بزن اون روز هم که رفته بود تلويزيون رو روشن کنه ديدم که دستش رو کشيد عقب عقب مي اومد دست منو گرفت که بابائي ديدم ترسيدم من هم خندم گرفته بود نمي دونستم با اين مشکل چي کار کنم هر روز که از خواب پا مي شد مي اومد مي گفت ديدم ترسيدم تصميم گرفتم که امير محمود رو با سوسمار آشتي بدم واقعاً سوسمار بزرگي بود حدود 70 سانت بود با انگشتهاي بزرگ و ترسناک رفتم جلو ، روي سوسمار دست کشيدم که ترس نداره بابائي اونم اومد کنار من نشست آروم دستش جلو آورد گفت نازي کنم منم گفتم بله نازي کن اونم با اعتماد به نفس جالبي شروع کرده بود به نوازش آقا سوسماره از اون وقت به بعد وقتي که مي خواست بره تلويزيون رو رو شن کنه يه نگاه به من مي کرد که نازي کنم منم مي گفتم بله بابائي نازي کن مي رفت نازي مي کرد بعد که آقا سوسماره آروم مي شد گاز نمي گرفت مي گفت دگمه بزنم بابا و تلويزيون رو روشن مي کرد .پسرم زبل خانه سوسماره رو حسابي رام کرده

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)