امیرمحمود جون بابا

اولین آدامس

1393/5/26 9:36
نویسنده : بابائی
287 بازدید
اشتراک گذاری

 

ديروز غروب وقتي خواستم نون بگيرم امير محمود رو هم با خودم بردم پارک نزديک خونه ، امير محمود هم اول از تاب بازي شروع کرد تعداد بچه ها که بيشتر شد امير محمود هم رفت سر سره بازي با بچه ها حسابس سرسره بازي کرد با چند تا شون دوست شد يکي شون خيلي خجالتي بود نمی دنم چرا امروز اینقدر فعال شده از در و دیوار بالا می رفت سر سره بزرگه را بر عکس بالا می رفت دستش رو گرفته بود به سر سره از قسمتد سختش با زانو هاش بالا می رفت بقیه بچه ها با اینکه بزرگتر بودند نتوستند تا آخرش بالا بیان ولی تلاش دلبندم قابل تحسین بود بعد که خسته شد رفت با اون کوچولو که خجالتی بود که با مادرش یه گوشه رفته بودندبازی کنه دنبالش می کرد اولش کوچولو برگشت با اخم به امیر نگاه کرد من که دیدم ممکنه دعواشون بشه گفتم بابائی بوسش کن با هم بازی کنین که همن جمله با عث شد که بچه هم احساس امنیت بکنه بعد با هم کلی بازی کردند امیر محمود دنبالش می کرد صدای خنده امیر محمود جون همه پارک را پر کرده بود مادر اون کو چولو به بچه هائی که با هم بودند یه ادامس موزی داد امیر هم آورد برای من که پوس کن من هم از جلدش در آوردم دادم خورد گفتم بابائی خوب گاز بگیر نخوریش بعد از مدتی امیر محمود رو صدا کردم که ببینم قورتش نداده باشه که دیدم قورتش نداده رفت بازم با بچه ها بازی کنه هوا که کمی تاریک شده بود دست امیر جون رو گرفتم با بقیه بچه ها خداحافظی کرد بعد اومدیم خونه وقتی خونه رسیدیم به خانمی گفتم ببین آدامسه رو قورتش نداده باشه که خانمی گفت وای خدای من آدامسه رو خورده گفتم:  به مادرش رفته دیگه خانمی هم شروع کرد به تعریف خاطره که بله من هم که کوچک بودم هر چی بهم آدامس می دادن قورت می دادم گفتم: نگفتم ولی من از همون بچگیهام می فهمیدم که نباید آدامه رو قورت بدم حرص خانمی کلی در آمده بود فکر کرد واقعاً من از همون بچگی حرفه ای آدامس می خوردم!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)