امیرمحمود جون بابا

تشویق براي بابا

1393/5/26 10:06
نویسنده : بابائی
126 بازدید
اشتراک گذاری

رابطه امير محمود با کتاب فقط در حد پاره کردن کتاب بود و بس  . خيلي با خودم فکر مي کردم که چه کار کنم ايندفعه که کتاب خريدم يه کتا ب قصه کودکانه با عکسهاي قشنگ و شلوغ سعي کردم اصول کتاب خواني را براش پياده کنم اول شروع کردم از روي عکس اسم حيوانات و اشياء که تو اون صفحه بود را براش توضيح دادم و بعد يک رابطه تخيلي بين آنها ايجاد کردم وبراي هر صفحه با توجه به شکلها و تصاوير يک داستان روايت کردم امير محمود جون هم خوشش اومده بود و بعد که با تمام تصاوير کتاب کاملاً آشنا شده بود با مقدمه يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچ کي نبود تو سرزمينهاي دور دور دور پشت کوه هاي بلند بلند بلند (با توجه به داستان) يکي بود که ---- داشت ---شو خيلي دوست مي داشت شروع و هر صفحه که تموم مي شد باز ماجراي قصه اين صفحه رو از روي تصاوير براش توضيح مي دادم بعد مي گذاشتم نظرش رو راجع به تصوير و اسامي حيوانات و اشياء ابراز کنه وتا انتهاي داستان هم با پايان معروف قصه ما به سر رسيد کلاغه به خونش نرسيد تموم کردم اون روز واقعاً از داستان و کتاب داستان خوشش اومده بود فردا صبح که بيدار شد کتاب رو از روي ميز برداشت آورد پيش من و مي گفت يکي بود يکي نبود بخون . من هم بالذت تمام و خوشحال از آشتي امير محمود با کتاب  ، قصه رو همونجوري که خودش مي خواست براش خوندم تا تهش رو بالذت گوش کرد درآخر هم گفت عالي بود برم نقاشي کنم . من هم که نمي دونستم اين جمله رو از کجا ياد گرفته خيلي از تشويق پسرم خوشحال شدم بله ما بزرگها هم گاهي دلمون مي خواد کسي ما رو هم تشويق کنه خدا مي دونه اگه اين تشويقها رو تو بچه گيهامون مي کردن حالا يه دانشمندي چيزي مي شديم مگه نه !؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)