امیرمحمود جون بابا

دوچرخه زندگی

1393/6/15 16:48
نویسنده : بابائی
311 بازدید
اشتراک گذاری

من وخدا

من و خدا سوار دوچرخه زندگی شدیم!

این من بودم که اشتباه کردم و جلو نشستم !

فرمان دست من بود؛ سر دوراهی ها قلبم پر از دلهره می شد…

تا این که جایمان را عوض کردیم

حالا آرام شدم…

هر وقت از خدا می پرسم که کجا میرویم ؟

برمیگردد و با لبخند می گوید:

عزیزم! تو فقط رکاب بزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)