بزرگ شدم
بعد از ظهر خیلی آروم بود امیر محمود هم مشغول تلویزیون نگاه کردن من هم دراز کشیده بودم که امیر محمود اومد گفت بابائی برم آسمون خوشحال می شم منم همونطور که دراز کشیده بودم کوچولومو رو دستام گرفتم کلی می خندید واقعاً همونطور که گفته بود خوشحال شد ( کودکان چه راحت و بی بهونه خوشحال می شن ! )
چند وقت پیش امیر محمود شلوارش کمی پائین اومده بود گفتم جونم بیا تا شلوارت رو بالا بکشم که گفت بابائی خودم بزرگ شدم و برای اولین بار شلوارش رو خودش بالا کشید پسرم دیگه بزرگ شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی