اشکال نداره
ديروز داشتيم مي رفتيم بيرون که امير محمود مثل هميشه کمي که راه رفت دو تا پاهاي منو چسبيد که بابائي منو بغل کن من هم امير محمود جون رو بغل کردم بعد که تو بغل من بود کفشش رو نگاه کردم وازش پرسيدم که بابائي اين که پاته چيه ؟ گفت بابائي کفش گفتم ؟ بابائي با کفش چکار مي کنن؟ گفت : شوت مي کنن گفتم بابافقط شوت مي کنن راه نمي رن کمي صبر کرد بعد يکي از تيکه کلاماشو براي جواب تحويل من داد که بابائي اشکال نداره من براي اين يک جمله آمادگي و جوابي نداشتم و دیگه نتونستم بحث آموزشیمو پیش ببرم . از دست این پسر ! چطور آدمو آچمز می کنه ! کاملاًخلع سلاح شدم .
( دو تيکه کلام داره يکي اشکال نداره و ديگري مگه چي ميشه ؟ )
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی