امیرمحمود جون بابا

شام خوشمزه

1393/4/1 13:39
نویسنده : بابائی
142 بازدید
اشتراک گذاری

چند هفته قبل رفته بودیم خونه مادر جون اینا موقع اذان بود خانمی و مادر جون با هم حاضر شده بودند برن مسجد برای نماز جماعت من هم گفتم زود بیاین که بریم خونه ساعت 9 شد نیومدند ساعت 10 شد نیومدند ساعت 11شد نیومدند ما هم شام نخوردیم منتظر بودیم دلشوره داشتم چی شده چرا نیومدند کوشی رو هم با خودشون نبرده بودند بعد از مدتی که اومدند دیدم که با همسایشون آروم آروم دارند قدم می زنن امیر محمود جون بابا هم جلو شون می دوید تا من جلوی در دید دوید به طرف من که دیدم بله حق داشتم دست که به سرش کشیدم تا حالا با همچین تجربه ای رو برو نشده بودم سرش یه حالت لزج داشت موهاش به هم چسبیده بود من هم ناراحت تا خانمی من تو اون حالت دید شروع کرد به غر زدن که بچت شیطونه  (به واژه بچت توجه ویژه ای داشته باشید اونم وقتی که معمولاَشیطونی می کنه از زبون مبارک مادر ها تراوش می کند) اونجا گذاشته بود روی سرش گفتم خوب سرش چی شد چرا دیر اومدین که در جواب گفت که مراسم گرفته بودن (می دونیدزنها هم این مواقع خونه زندگی ، شوهر ، زمان و مکان حتی خودشونو هم فراموش می کنه چه برسه به بچه ) موندن آش شعله زرد بخورن که امیر با کله می ره توی یکی از این بشقاب ها آروم می گیره حالا اگه گفتین خانمی نجاتش داد یا مادر جون جوابتون اشتباست خاله ساره من که اتفاقآ اونجا بود بچه رو می گیره با چادش سر و صورت بچه رو پاک حالا اگه گفتین خانمی چه کار می کرد من هم مثل شما که نفهمیدم جالبش اینجا بود که خانمی عوض نگرانیش برای بچه نگران چادر خاله جون بود شما می گین اگه خاله جون نبود خانمی حتماَ با چادر گرونش سر وصورت بچه رو پاک می کرد من که فکر نکنه . نهایتا من هم کلی جلوی پدر خانمی دعواش کردم و شام نخورده و گشنه برگشتیم خونه اگه گفتین شام چی خوردیم ؟ بله درسته حرص .

نکته اخلاقی : اجتماع بیشتر از دو نفر خانمها ًاکیداً ممنوع اگه به این نکته توجه نکردید بدونید حادثه ناگواری در راه است و دلشوره شما کاملا بجا خواهد بوداین دفعه که خدا رحم کردکه آشه داغ نبود و ... همیشه اینطوری تموم نمی شه.

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)