امیرمحمود جون بابا

حمومي آي حمومي

1393/11/25 18:48
نویسنده : بابائی
680 بازدید
اشتراک گذاری


امروز که خانمي از بيرون اومده بود چند قالب صابون هم تو خريدش بود امير محمود جون تا قالب صابون رو ديد اول صابون رو گرفت و بو کرد و اورد که منم بو کنم مي گفت به به خوبه بعدش منو بزور نشوند زمين که بابا ئي بشورمت مي گفت بابائي چشمتو ببند صورتمو مي شست پشت و پهلو دستها سرمو با يه حالتي مي شست که انگار اينکارست يه وقتي هم که چشمامو باز مي کردم مي گفت بابائي چشمتو ببند مي سوزه به خيال خودش آب مي ريخت رو سرم منم خودمو تکون مي دادم و مي لرزيدم عزيز بابا مي گفت يخ کردي اشکال نداره بابا . خلاصه کلي حموم کرديم جالبش اين بود با اينکه صابون رو با جلدش استفاده مي کرد تمام بدنم بوي صابون گرفته بود

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)