مهربونی !
امير محمود خيلي ماشين اسباب بازي دوست داره تو اسباب بازي فروشي بازار يه ماشين ديده بود ديروز وقتي خونه نشسته بودم اومد گفت بابائي برام ماشين مي خري گفتم نه بابا خيلي ماشين داري ديگه اتاقت از ماشين پر شده خيلي اصرار کرد من هم پامو کردم تويه لنگه کفش که نه ديگه ماشن نمي خرم اونم بازم اصرار مي کرد بابائي يه دونه ديگه بخر تا اينکه من کلافه شدم گفتم باشه رفتيم بيرون بگو کدوم رو مي خواي بخرم امير محمود هم منو بغل کرد و گفت بابائي تو خيلي مهربوني بازم گوشام دراز شد چه کار کنم ستاره قلب بابا خوش زبونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی