عید امسال

براي عيد امسال بر خلاف سالهاي قبل براي نازنين و محمد پارسا ( دو تا خواهر زادهام ) دو تا عروسک در نظر گرفتم براي نازنين خاله قزي کارتون شکرستان که واقعاً قشنگ و جذاب بود و براي محمد پارسا  سنجاب کارتون عصر يخبندان رو گرفتم حالا بشنوين از جو خونه وقتي عروسکها را به خونه اوردم خانمي حسابي از عروسک خاله قزي خوشش اومده بود و کلي کيف مي کرد امير محمود هم از عروسک سنجابه خوشش اومده بود عروسکه رو بغل کرده بود وقتي گفتم مال پارسا مي خوام بدم بهش اونو سفت گرفت و گفت به هيچ عنوان نمي دم من و مادرش مونده بوديم که چطوري قانعش کنيم معمولاً روز اول عيد همه خونه عزيز جمع مي شن وقتي که مي خواستيم بريم خونه عزيز عروسکها را گذاشتم تو يه نايلون دادم دست امير محمود و داشتم مي ذاشتم تو نايلون گفتم بابائي بگير رفتيم بدم به پارسا امير محمود هم ناراحت شد و گفت به هيچ عنوان نميدم چه واژه اي نهايت منظورش رو با اين کلمه مي رسوند ولي گفتم باشه بابا نمي دم پارسا حالا ببريم گفت بابائي از دستم نمي گيره تو دلم گفتم چقدر تو بلائي و به زبون گفتم بابائي نه وقتي رفتيم خونه عزيز خودش عروسک نازنين رو بهش داد و همونطوري که بهش گفته بودم گفت عيدتون مبارک محمد پارسا شون اونجا نبودن وقتي بعد از ساعتي اومدند اول انگشت اشارشو بالا آورد و تکون مي داد و مي گفت به هيچ عنوان نمي دم ولي وقتي خودش با پارسا رو برو شد خودش عروسک رو به پارسا داد و با همديگه با تفنگ پارسا هم کلي بازي کردند قربون پسر دل کوچیکش برم که اينقدر مهربونه