اسب زيباي من
من روي زمين خم شده بودم تا چيزي رو جمع کنم تا اومدم بلند بشم امير محمود اومد و پشت من نشست و گفت اسب خوبم برو . بازيش گرفته بود کلي بهش خوش گذشت و بعد که خسته شده بود گفت خيلي خوب بود اسب زيباي من
خدا مي دونه از اسب بودنم چقدر لذت بردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی