امیرمحمود جون بابا

پسر شجاع بابا

1393/12/13 15:22
نویسنده : بابائی
246 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز من و خانمی و امیر محمود از کنار ایستگاه قطار رد می شدیم که یهو صدای بوق قطار با اون صدای دلخراشش بگوش رسید خانمی حسابی ترسیده بود امیر محمود هم چشاش حسابی باز شده بو د گفت چی بود بعد که گفتم قطار بود و ترس مادرش رو هم دیده بود برگشت به مادرش گفت ترسیدی من که نترسیدم صدای قطار بود 

 

divider-124.gif

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)