دیگه پدرت نمی شم
یه روز امیر محمود خیلی ورجه ورجه می کرد از مبل می پرید بازی مورد علاقشه جدیداً از روی دسه مبل می پره پائین کلی کیف هم می کنه اون روز می پرید رو کول من و بعد نوبت مبل بود و دیگه صدای مادرش در اومده بود و حسابی داد می زد من هم بهش گفتم بابائی شلوغ نکن اگه شلوغ بکنی دیگه پدرت نمی شم خیلی ناراحت شده بود سرش رو اورد جلو گفت پس بابای کی میشی گفتم بابای بچه مردم می شم گفت نه بابا مثلاً بابای کی می شی گفتم میرم بابای نازنین (دختر عمه امیر محمود) میشم که اخماش باز شد و خندید و گفت نازنین خودش بابا داره بازم تکرار کرد نازنین خودش بابا داره دیگه حرفی واسه من نمونده بود و در ضمن امیر محمود بازم شروع کرد به شیطونی و خانمی هم حسابی داشت بهم می خندید...