امیرمحمود جون بابا

غم و قصه

دیروز با امیر محمود و مادرش رفتیم بازار امیر محمود تا گیلاس دید گفت بابائی خیلی دوست دارم بخر اینقدر اصرار کرد تا براش گیلاس خریدیم خونه که رفیم بازوق و شوق گفت بیارین بخورم مادرش براش توئ یه ظرف ریخت تا بخوره خیلی دوست داشت و با ولع عجیبی می خورد من هم رفتم کنارش نشستم یه دونه برداشتم گذاشتم توی دهنم و یکی هم تو دستم بود که امیر محمود گفت بابائی دوست داری من غم و قصه بخورم من که در حال جویدن گیلاس تو دهنم بودم گفتم معلومه بابائی نه دوست ندارم گفت پس نخور بزار کنار باشه . شما فکر کنین چه دنیائی رو سرم خراب شد قیافه ام که خیلی دیدنی بود واقعاً که چه بچه هائی !  ...
14 خرداد 1395

پسر گياهخوار ما

مصیبتی داریم سر غذا خوردن امیر محمود من و خانم قاشق دستمون می دوییم دنبالش تا غذا بخوره  البته یه چند ماهیه که بهتر شده حالا بگذریم . چند وقت پيش داشتم به امير محمود غذا مي دادم زياد گوشت دوست نداره من هم به هر زحمتي بود چند تيکه گوشت دادم بخوره  بعد که متو جه شد گوشت دادم بهش گفت بابا ئي من پلو خورم و ماست خورم فقط ، گوشت خور نيستم اينم از پسر گياهخوار ما ...
4 خرداد 1395

امیرمحمود پسرآروم و مهربون بابا

ديروز رفته بوديم خونه عزيز جون با زنين هم اومده بود هنوز چند دقيقه نگذشته بود که صداي نازنين در اومده بود اومده بود تا در را ببنده پاش رفته بود زير در و پاش زخمي شده بود و حابی خون اومده بود زخمش رو بستيم بعد از چند دقيقه با امير شروع به بازي کردن بازم بعد از گذشت چند دقيقه اي وقتي داشتن دنبال هم مي کردن نازنين سرش محکم خورد به دسته صندلي زير ابروش شکافت و خونريزي داشت نازنين که شروع به گريه کرده بود امير محمود رفت يه قاشق برداشت و ابي رو که روي ميز بود را بهم مي زد و اب رو گرفت رفت پيش نازنين که هنوز داشت گريه مي کرد گفت برات دارو درست کردم بخور خوب بشو خلاصه يه ليوان اب را بزور به خورد ناز نين داد و گفت حالا خوب شدي همه دارو ها را خوردي ي...
4 خرداد 1395

خاک وطن

چند روز بیشتر از سالگرد درگذشت ناصر خان حجازی بیشتر نمی گذره که این نقل قول رو تو یه سایت دیدم و دلم نشست ( یادتون باشه این همون کویتیه که صدام بعد از جنگ ایران چه بلاهائی سرش که نیوورد ، خدا جای حق نشسته)  اونم تقریباًمصادف با آزاد سازی خرمشهر و حماسه رزمندگان اسلام که با دست خالی به مصاف دشمن تا دندون مسلح رفتن و عاشقانه به رهبر کبیر انقلاب ایران و جهان لبیک گفتن و مشتاقانه به دیدار معبود شتافتند ! ...
4 خرداد 1395

سیاسی -مساله نفوذ

شاید سکوت ما، تو را اینقدر گستاخ کرده است که همیشه ساختار شکنانه حرف می زنی و ساختارشکنانه رفتار می کنی یک روز آتش بیار فتنه 88 می شوی و با بی ادبی به ساحت ولی فقیه جسارت می کنی روزی دیگر به نشریه ای که بی ادبی هایت در مصاحبه را پوشانده است اعتراض می کنی و می گویی «  از قول من نوشته شده " مقام معظم رهبری" ، من اصلا توی عمرم اینو نگفتم، همیشه میگم آقای خامنه ای! اصلا این برای من خوب نیست که از زبون من بنویسند "مقام معظم رهبری" ، این حرف من نیست و اصلا به ادبیات من نمیخوره....من اصلا به آقای خمینی هم نمی گفتم امام، همیشه می گفتم و الان هم میگم آقای خمینی!  » دهان کثیفت را بب...
2 خرداد 1395

دیگه پدرت نمی شم

یه روز امیر محمود خیلی ورجه ورجه می کرد از مبل می پرید بازی مورد علاقشه جدیداً از روی دسه مبل می پره پائین کلی کیف هم می کنه اون روز می پرید رو کول من و بعد نوبت مبل بود و دیگه صدای مادرش در اومده بود و حسابی داد می زد من هم بهش گفتم بابائی شلوغ نکن اگه شلوغ بکنی دیگه پدرت نمی شم خیلی ناراحت شده بود سرش رو اورد جلو گفت پس بابای کی میشی گفتم بابای بچه مردم می شم گفت نه بابا مثلاً بابای کی می شی گفتم میرم بابای نازنین (دختر عمه امیر محمود) میشم که اخماش باز شد و خندید و گفت نازنین خودش بابا داره بازم تکرار کرد  نازنین خودش بابا داره دیگه حرفی واسه من نمونده بود و در ضمن امیر محمود بازم شروع کرد به شیطونی و خانمی هم حسابی داشت بهم می خندید...
2 خرداد 1395