امروز من و امیر محمود با هم کلی بازی کردیم وقتی حسابی خسته شدم رو مبل نشستم تا کمی استراحت کنم امیر محمود اومد شروع کرد به قول خودش خوردن مبل و گفت حالا من مبل رو می خورم تا بیفتی !!! ...
دیروز داشتیم فیلم می دیدیم امیر محمود به عینک آفتابی آقاهه اشاره کرد و گفت بابائی اون چیه ؟ گفتم بابائی اون عینکه گفت چکار می کنن؟ گفتم بابائی به چشمشون میزنن گفت : نه بابائی می رن ماشین هن هن می کنن . ...
کتاب کاغذ و تا شماره 7 از مجموعه کاردستی های کاغذی برای کودکان Download 4.13/5 (82.67%) 15 votes منبع : معلم آنلاین http://moalemonline.ir/index.php/extensions/1353-1391-01-16-18-07-20 ...
چند وقت پیش امیر محمود و نازنین با عمو حسین و زن عمو رفتن پارک وقتی برگشتن عمو جون برای هر کدوم یه صندلی با پایه های فلزی که طرح نازنین باربی و رنگش قرمز بود و طرح صندلی امیر محمود هم باب اسنفجی و زرد رنگ بود که خیلی دوستش داره وقتی بچه ها روش می نشستن صدای جغجغه اش در می امد امیر محمود خیلی خوشش اومده بود و بازی می کرد نازنین تا رسید خونه خودش رو ول می کرد رو صندلی بعد چند دقیقه اومد پیش عمو حسین گفت خراب شد عمو گفت چی خراب شد صندلی رو اورد کفه صندلی که داخلش پلاستیک نصف شده بود عمو حسین یه تخته زیرش گذاشت و تعمیرش کرد الان از اون روز چند هفته ای می گذره ولی صندلی امیر محمود همونجوری سالمه پسر مودب بابا می شینه رو ش و رو میز نقاشی می کنه با...
نکته جالب کاریکاتور مجله دِویک اینه که هر دو دستاشونو به علامت پیروزی بالا گرفتن !!! حالا پیروز کیه کلید دست کیه؟ آمریکا در کلام امام خمینی (ره) (در بازخوتنی نامه آقای رفسنجانی به امام) اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که در روزهای پایانی سال در دیدار مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی مطرح شده بود، پس از انتشار در هفته گذشته، بازتاب گسترده ای در رسانه های داخلی و خارجی داشت. موضوع مذاکره و رابطه با آمریکا اصلی ترین بخش از سخنان ایشان بود که با واکنش های منفی برخی از رسانه ها و شخصیت های داخلی مواجه شد. آقای هاشمی در این دیدار می گوید: «من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدم...
در نخستین روز تیرماه 1329در همدان به دنیا آمدم. کودکی قابل ذکری نداشتم. مثل همهِ بچهها بازی میکردم و درس میخواندم. اسباببازی مهمی نداشتم. وسیلهِ بازی فردی من جوی آب توی کوچه بود. سدّی جلو خانهمان میساختم و حرکت آب را به سوی درختهای حاشیهِ جوی هدایت میکردم. حوضچهای هم پدید میآمد که من پاچهِ شلوارم را بالا بزنم و پاهایم را در خنکی آب حوضچه بازی بدهم. کلاس پنجم دبستان بودم که فهمیدم میتوانم شعر بگویم بی شک یکی از بهترین شعر های ایشان همان شعر معروف و خاطره انگیز صد دانه یاقوت است که در کودکی ما جایگاه خاصی دارد و همه ما با آن خاطرات زیبائی داریم لینک زیر هم حاوی شعر های زیبائی از ایشان هست ...
امروزمن و امیر محمود جائی بودیم یکیاز آشناها به امیر محمود نگاه کرد گفت چه پسر گلی این پسر گل می خواد دکتر بشه امیر محمود هم اخمی کرد و باجدیت دستش رو رو سینش جم کرد گفت نه ! من می خوام بیست بشم همه زدند زیر خنده ! پست زیر هم مرتبط با این موضوع است اولین شغل مورد نظر امیرمحمود جون بابا ...