شکار
نیمه شعبان خیلی شلوغ بود بود موقع برگشتن از مراسم جلوی اسباب بازی فروشی کلی گریه کرده بود که ماشین می خوام چون خونه کلی ماشین داشت براش یه تفگ اب پاش خریده بودم تو مسیر رفته بودیم پارک شهرداری براش تفگ رو پر اب کردم خیلی کیف می کرد بهش گفتم بابائی فقط ابو رو دیوار بریز کل دیوارای پارک رو خیس کرد چند بار دیگه مجبورم کرد که براش پر کنم تاب و سرسره رو حسابی بی خیال شده بود با کلی زحمت راضیش کردم بریم خونه وسط راه یه ایستگاه صلواتی بود که خیلی شلوغ بود ما هم غافل از اینکه تفگش هنوز کمی مسلحه از وسط جمعیت به سمت خونه حرکت می کردیم که عزیز بابا تصمیم به شکار گرفته بود این وسط خانمی که شکار شده بود کلی نق زد ما هم حسابی شرمند...