امیرمحمود جون بابا

یه چیستان جالب از زبون امیر محمود؟َ

یه چیستان جالب از زبون امیر محمود؟َ من که نتونستم جواب بدم ببینم شما می تونین جواب بدین ؟ چند روز پیش من و امیر محمود داشتیم با هم صحبت می کردیم که امیر محمود ازم  سوال کرد : بابا می ونی چرا خدا به ما چونه داده ؟ گفتم یعنی چی بابا بازم تکرار کرد بابا می ونی چرا خدا به ما چونه داده ؟ گفتم بابائی نمی دونم گفت : برای اینکه بتونیم ادامس بخوریم من که کلی خندیدم و می دونم شما هم مثل من نتونستسن جواب این سوال بدین مگه نه !! چند وقتی حسابی ادامس خور شده البته من که سعی می کنم براش نخرم ولی هر وقت از خونه پدر برگش میاد تو جیباش پره ادامس موزی !!!!!!!!! اینم امیرمحمودوقتی ادامس میخواد (البته این گیف هم عجب چونه ای وا...
23 ارديبهشت 1395

یه اتفاق بد

برای عید که خونه عزیز اینا اومدیم تا امیر محمود اومد گفت نازنیین کجاست سریع هم زنگ زد تا نازنین اومد و شروع کرد به بازی با امیر محمود اگه گفتین عاقبت چی شد تو اشپزخونه یه وسیله رو بسمت امیر محمود پرت کرد وسط دو ابروی امیر محمود زخم و کبود شد نکته جالبش اینه من کلی خسته شده بودم از دست این دو تا شیطون رفتم تو اتاق کمی چرت بزنم که امیر محمود امد با صدای بلند منو صدا می زد که بابائی یه اتفاق بد یه اتفاق بد حسابی منو تکون می داد و جملش رو تکرار می کرد یه اتفاق بد یه اتفاق بد من که تازه بیدار شده بودم  گفتم بابائی چی شده گفت یه اتفاق بد یه اتفاق بد بابائی نازنین داره میره خونه   !! من مونده بودم از این اتفاق بد خوشحال باش...
12 فروردين 1395

بشکن زدن امیر محمود

تلویزیون در حال پخش یه اهنگ کودکانه بود امیر محمود هم خوشش اومده بود من هم امیر محمود رو بغل کردم و شروع کردم به بشکن زدن ، امیر محمود هم منو نگاه می کرد و بعد شروع کرد به بشکن زدن که هیچ صدائی ازش در نمی اومد شروع کرد به گریه که بابائی دست من صدا نمی ده حسابی گریه کرد من هم مجبور شدم هر جوری که هست حواسش رو پرت کنم تا گریه نکنه و عجیب گریه می کرد بالاخره با هر ترفندی بود موفق شدم تا ارومش کنم بعد از چند روز که من تو اتاق خواب بودم اومد بالای سرم بیدارم کرد گفت ببین بابائی صدا می ده بله انگشتاش بود که صدای اروم بکن از در می اومد امیر خیلی خوشحال شده بود تا حالا اینقدر خوشحال ندیده بودمش اخه بالاخره موفق شده !! افرین پسر گلم ! ...
12 فروردين 1395

کلاهبرداری امیر محمود از بابا جون

عید که شد به امیر محمود از لای قران کریم یه اسکناس ده هزار تومنی عیدی دادم شیطونیم گل کرده بود که ببینم امیر محمود چه می کنه یه اسکناس ده هزارتومنی گذاشتم بعد یه اسکناس پنج هزارتومنی و دو هزار تومنی و هزار تومنی گفتم بابائی هر کدوم رو خواستی بردار امیر محمود هم بدون هیچ مکثی از اسکناس ده هزار تومنی شروع کرد و گفت بابائی این و اینو این مال من و بعد اسکناس هزار تومنی رو برگردوند و گفت این هم مال تو بابا !!! خانم که این صحنه رو دیده بود حسابی زده بود زیر خنده و قیافه من هم دیدنی شده بود با اسکناس هزاری تو دستم  ،  جدی جدی سرم کلاه گذاشته بود !! ...
12 فروردين 1395

آدم فضائی های امیر محمود !!!

دیروز با امیر محمود رفتیم نون بگیریم دست امیر محمود تو دست من با هم قدم می زدیم که امیر محمود با دست دیگش اسمون نشون داد (اشاره به ستاره ها) و گفت بابائی می دونی ادم فضایین اینا هم چراغاشونن پشتش قائم شدن بابا بازم هست چند تا ستاره دیگه نشونم داد و کلی با اب و تاب ازشون حرف می زد از غذا خوردن تا راه رفتنشون و ... بچه ها چه دنیائی دارن جالبه نه ؟ ...
7 اسفند 1394

نظر امیر محمود در مورد رنگ پروانه

  چند روز پیش من و امیر مشغول تماشای مستندی در مورد پروانه ها بودیم که نظرشو در مورد پروانه ها خواستم امیر محمود به من نگاه کرد و گفت دوست داشتم رنگاش پاک می شد من رنگش می کردم برام خیلی جالب بود ...
1 اسفند 1394

دست گل امیر محمود !!

رسیدم خونه عزیز اینا امیر محمود هم اونجا بود تا رسیدم عزیز کلی گلایه کرد خودم رفتم از نزدیک بررسی کنم که دیدم امیر روبروی تلویزیون روی مبل دراز کشیده یه ظرف پر از انار دون کرده کنار دستش و با دستش دونه های انار را از ظرف بر می داشت و ابش رو می خورد و دونه سفتش را با همن دستش روی فرش کنار مبل می انداخت بطوریکه روی زمین حسابی از دونه های انار پوشیده شده بود صحنه خیلی جالبی بود تا مدتها انار را همینطوری می خود و حتما دونه های خورده شدش روی فرش می ریخت تا یه روز حسابی وقت گذاشتم و بهش یاد دادم بابائی یکی یکی بخور و با دندو نای قویت خوردش کن ببینم بلدی ...
27 بهمن 1394

دست ندم؟

به امير محمود گفتم وقتي رفتيم مشهد مي ریم باغ وحش امير محمود گفت بابا من از فيل مي ترسم اگه تمساح منو بخوره چي و من توضيح دادم که بابائي من مواظبتون هستم رفت به مادرش گفت مي خوايم بريم باغ وحش بعد من سلام کنم به حیوونا ، با هاشون دست ندم؟   ...
3 دی 1394

پس با قطار مي ريم!

تو خونه حرف از مسافرت به مشهد حسابي گرم شده بود من و خانم صحبت مي کرديم که امير محمود پريد وسط حرفمون که بابائي ميشه با هواپيما بريم خيلي خوبه که يهوئي خودش جواب داد نه  اخه خطرناکه سقوط کنه چي ؟ پس با قطار بريم خوبه هو هو چي چي مي کنه بريم پيش امام رضامون بوسش کنيم  مشکل  ما کلاً حل شد پس با قطار مي ريم ...
3 دی 1394