امیرمحمود جون بابا

ربط مامان به امیر محمود

چند وقت پیش با امير محمود و مادرش که مي رفتيم پارک امیر محمود تو پياده رو از اينطرف به اون طرف مي رفت خيلي شيطوني مي کرد آخه رفتن به پارک را دوست داره و کلی ذوق می کنه  مادرش هم هي بهش مي گفت اين کار رو نکن اون کار رو نکن شیطونی نکن پسر جون نَپَـر پسرم ، امير محمود که خيلي خسته شده بود اومد دست منو گرفت گفت مامان چه ربطي به من داره!!!؟   ...
7 مرداد 1394

نون آور خونه

  امروز خونه عزیز جون عمو قاسم می خواست بره نانوائی تا نون بگیره بچه ها هم کلی بهونه گرفتن که همراه عمو برن آخرش نتیجه این شد که عمو قاسم با دوچرخه خودش و امیر محمود و نازنین هر کدام با دوچرخه خودشون دنبال عمو قاسم راه افتادن تا برن نون بگیرن اگه تصورش رو هم بکنید کلی خندتون می گیره نه !؟ حالا جالبش اینه که وقتی امیر محمود نون آور خانواده نون خرید و آورد از انجائی که نون گرم خیلی دوست داره یه تیکه نون گرفت مشغول خوردن شد بعد مدتی اومد پیش من و گفت بابائی نونم رو شستم خوشمزه تر شده مثل اینکه رفته بود آشپزخونه و واقعاً نونش رو شسته بود با چه لذتی می خورد و من با دو چشمام داشتم با تعجب فراون نگاش می کردم آدم بعضی وقتها چه چیزها ...
7 مرداد 1394

هنوز روزه

امير محمود با دفتر نقاشيش مشغول بود در يک صفحه اون يه خورشيد و ابر کشيده شده بود مداد رو دستم گرفتم و گفتم بابائي ستاره بکشم گفت بابا نه گفتم چرا گفت بابائي هنوز روزه هوا روشنه ستاره نه   ...
31 تير 1394

نکته اخلاقي جالب

چند وقت پیش رفته بودييم براي روز معلم واسه استاداي دانشگاه خانمي هديه بخريم که تو يک مغازه صنايع دستي يه ماشين چوبي کار دست بود  20000 تومن و يه ماشين کلاسيک فلزی بود 49000تومن امير محمود مثل هميشه که ماشين مي بينه لج کرد که ماشين مي خوام ما که داشتيم هديه انتخاب مي کرديم امير محمود سرش فقط به طرف اون قسمت مربوط به ماشينها گرم بود و هر چند دقيقه يک بار به پام مي زد و باصداي اروم مي گفت بابا ماشين مي خوام من که کلافه شده بودم گفت بابائي نه شما خيلي ماشين داري تا از مغازه بيرون اومديم لباش اويزون شده بود و گفت بابا وقتي من مي گم برام ماشين بخر تو بگو چشم ، نکته اخلاقي جالبي رو به من گوشزد ميکرد البته اخرش مجبورمون کرد یه روز دی...
30 تير 1394

تیکه کلام جدید امیر محمود جون بابا

امروز امیر محمود و پارسا جون داشتن با هم بازی می کردند که پارسا دوستش رو دید و با زم مثل همیشه می خواستن برن خونه دوست جونش تا بازی کنه پس امیر محمود امروز چی میشه ؟ با خودش فکر کرد و به امیر محمود گفت که برو دوتا شکلات بگیر و بیار امیر محمود هم بدو بدو امد پیش عزیز البته پارسا به عزیز گفته بود که می خواد بره خونه دوستش تا امیر اومد شکلات بگیره پارسا هم رفته بود عزیز هر کاری که کرد نتونست جلوی امیر محمود رو بگیره اما وقتی امیر محمود رفت پائین تو کوچه دید که هیشکی نیست زود گریه کنون برگشت حونه کلی طول کشید تا ارومش کردیم بعد که مادر پارسا از سرکار اومد امیر محمود زود رفت تا به عمه زینبش گزارش بده گفت پارسا منو تنها گذاشت حالا من تنها هس...
29 تير 1394

پسر منطقی بابا

امروز پارسا روی پام نشسته بود امیر محمود که دید اومد پارسا جون رو هل داد گفت مگه بابای توئه ؟ بابای منه . پارساجون هم جواب داد که دائی جون منه یه چند دقیقه ای به اینصورت گذشت یعنی هی امیر محمود می گفت و پارسا هم جوابش رو می داد تا اینکه امیر محمود جون بابا گفت باشه من تا حالا ندیده بود سر یه موضوع تسلیم بشه نشون می ده که پسر گلم دیگه بزرگ و منطقی شده  ...
25 تير 1394

بابائی بیماری نشی !

دیشب من حالم خوب نبود کمی دراز کشیده بودم عزیز جون هم کمی اونطرفتر داشت کارهاشو می کرد امیر محمود جون بابا اومدکنارم گفت بابائی بیماری شدی گفتم بابائی حالم کمی خوب نیست گفت بابائی جون خوب من ، منو بغل کرد و ادامه داد بابائی بابائی بیماری نشی عزیز بیماری بشه !!!! عزیز جون که صداشو شنیده بود کلی صداش دراومد و گذاشت دنبال امیر محمود  ، امیر محمود هم از ترس عزیز جون حسابی می دوید صحنه جالب بود عزیز می دوئید امیر محمود می دوئید  ...
21 تير 1394

دعوای بچه ها

این وضعیت هر روز امیر محمود و دختر عمش نازنینه    این هم وضعیت من در مواجهه با این صحنه ها   کاش ميشد:بچگي را زنده کرد کودکي شد،کودکانه گريه کرد شعر " قهر قهر تا قيامت" را سرود آن قيامت، که دمي بيش نبود فاصله با کودکي هامان چه کرد ؟ کاش ميشد ، بچگانه خنده کرد . . . ...
21 تير 1394

تمشک خوری

دیروز با عزیزجون و امیر محمود به همراه دوچرخه کوچولوش رفتیم جائی کنار زمین  عزیزجون که کلی بوته تمشک وحشی داره باورم نمی شد جائی داخل شهر اینطوری به تصرف بوته های وحشی تمشک در اومده باشه امیر محمود کلی بازی کرد از تپه های خاکی بالا می رفت تو خاک غلت می زد وقتی اومدیم خونه لباش های امیر همش کثیف و خاکی شده بود انگشتش را هم تیغهای بوته زخم کرده بودند  انگشتش رو تو دهنش می کرد می گفت خیلی درد می کنه وقتی که نوبت خوردن شد همه چیز یادش رفت و حسابی مشغول شد جای همگی خالی  ... رای گیری : کدم عکس قشنگتره ؟؟؟     ...
21 تير 1394